Evaluation of the effectiveness of human givens therapy (HGT) on reducing depression, anxiety and irrational beliefs of divorced women

Document Type : Original Article

Authors

1 Department of Counseling and Psychology, Faculty of Humanities, Hormozgan University, Iran

2 Department of Counseling and Psychology, Faculty of Humanities, Hormozgan University, Bandar Abbas, Iran

Abstract

This study aimed to investigate the effectiveness of human givens therapy (HGT) on reducing anxiety, depression, and irrational beliefs of divorced women. This study is a quasi-experimental study with pre-test and post-test with the control group and follow-up test. The statistical population of this study includes all divorced women in Shahrekord. The sample consisted of 30 divorced women who were selected by the available sampling method by referring to family courts, counseling centers, or by referring to the health center and were randomly divided into experimental and control groups. HGT was performed in 7 weekly sessions. Beck Anxiety Inventory (1990), Beck Depression Inventory (1978), and Jones Irrational Belief Inventory (1967) were used to collect data. Repeated analysis of variance and Bonferroni post hoc test was to analyze the data used. The results of repeated analysis of variance test showed that treatment of human givens (HGT) in divorced women was effective on anxiety (F = 30.87, P <0.001), depression (F = 22.38, P <0.001), and irrational beliefs (F = 2323.02, P <0.001). And this treatment was able to reduce their depression, anxiety, and irrational thoughts significantly. Also, the results of the Bonferroni test showed that the effect of human givens therapy (HGT) was after four months maintained. From the findings of the present study, it appears that HG was able to reduce the anxiety, depression, and irrational beliefs of divorced women by focusing on changing mental patterns and emphasizing inherent resources.
 
 

Keywords

Main Subjects


مقدمه

وجود خانواده‌ای مستحکم، گرم، صمیمی و دارای احترام متقابل یکی از پیامدهای ازدواج موفق است که می‌تواند سلامت جسم و روان، راحتی، آرامش و ایمنی همسران و اعضای خانواده را در پی داشته باشد (پناهی‌فر و همکاران ، 2014). حال اگر هریک از زوجین به‌دلایلی، پس از ازدواج نتوانند با آرامش به زندگی در کنار یکدیگر ادامه دهند و از همدیگر جدا شوند و طلاق[1] بگیرند، پیامدهای نامطلوب و چالش‌های زیادی در انتظار آنهاست که بر سلامت جسمی و روانی، احساس امنیت، اعتماد و کیفیت زندگی آنها در  آینده اثر می‌گذارد (آماتو[2]، 2010).

آمار و نرخ طلاق در کشورهای مختلف باتوجه‌به فرهنگ آنها متفاوت است. در کشور ایران نیز آمار طلاق رو به افزایش است؛ تا حدی که در حال تبدیل‌شدن به مسئله و معضلی اجتماعی است (جرسکی[3] و همکاران،2010). براساسِ آمار سازمان ثبت احوال کشور[4] (1394)، میزان طلاق در سال 94 نسبت به سال پیش از آن 4/7درصد افزایش داشته است. آخرین ارقام و آمار منتشرشده دربارۀ طلاق در ایران، نگران‌کننده است؛ به‌طوری‌که سیر صعودی این پدیده در کشورمان به‌گونه‌ای بوده است که درحال‌حاضر، از هر 3/4 ازدواج، یک مورد به طلاق می‌انجامد. همچنین، براساسِ آمار سازمان ثبت احوال کشور، در سال 1398 نیز به‌ازای ثبت هر 1000 ازدواج، 318 طلاق به ثبت رسیده است. بدین معنا که در هر ساعت، 63 زندگی مشترک شروع شده است؛ درحالی‌که به همان نسبت در هر ساعت، تعداد 20 طلاق به ثبت رسیده است؛ بنابراین، باتوجه‌به افزایش نرخ طلاق در سال‌های اخیر، کمک به سازگاری هریک از اعضای خانواده پس از طلاق ضروری به نظر می‌رسد؛ چرا که تجربۀ طلاق، سازگاری زوجین و فرزندان آنها را در تمام ابعاد روان‌شناختی، جسمانی، اجتماعی و هیجانی تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و باعث کاهش عملکرد و ناکارآمدی اعضای خانواده پس از طلاق می‌شود (آماتو و جمز[5]، 2010)؛ بنابراین، سازگاری مثبت پس از طلاق شامل رهایی از علائم و نشانه‌های جسمانی یا بیماری روانی، توانایی انجام وظایف و مسئولیت‌های محول‌شده در زندگی روزانه در خانه، میان فامیل و بستگان و در محل کار، بهره‌وری از اوقات فراغت و رشد استقلال فردی است (کیتسون و مورگان[6]، 1990). چون مؤلفه‌ها و عوامل متعددی ازجمله شرایط اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، مرگ‌ومیر و عوامل روان‌شناختی در بروز طلاق نقش دارند (آماتو، 2000؛ جانسون و همکاران[7]، 2000 و آیستاد و همکاران[8]، 2015)، و باتوجه‌به اینکه در این زمینه عوامل فردی و روان‌شناختی از مهم‌ترین عوامل بروز طلاق در یک جامعه به شمار می‌روند (پیرمرادی و همکاران، 2016)، باید به افراد مطلقه کمک شود تا بر بیماری‌های روانی غلبه کنند که این امر می‌تواند در سازگاری پس از طلاق به آنان کمک کند.

بنابراین، اختلالات روان‌شناختی و بیماری‌های روانی[9] از مهم‌ترین مؤلفه‌ها و عوامل مرتبط با طلاق محسوب می‌شوند (افیفی  و همکاران[10]، 2006؛ استروکسن[11]، 2005). اختلالات روانی بر ظرفیت‌ها و توانایی‌های افراد در حفظ و ماندن در روابط زناشویی تأثیر منفی دارند و یا به‌عبارتِ دیگر، باعث بروز طلاق می‌شوند (برسلو  و همکاران[12]، 2011). برای مثال، بیماران افسرده و یا هر فرد دارای نشانگان افسردگی[13]، تمایل به اعمال نامناسب فیزیکی و اجتماعی، تجارب و تمایلات دردناک شخصی و ماندن در تخت‌خواب به‌مدتِ طولانی دارند که بر زندگی و روابط زناشویی زوجین تأثیرگذار است (ولز[14] و همکاران، 2009). زوجین مطلقه باتوجه‌به شرایط حساسی که دارند، به‌نوعی با اختلالات روانی ازجمله باورها و افکار غیرمنطقی،  افسردگی و اضطراب درگیر هستند. در این راستا ﻇﻬﯿﺮاﻟﺪﯾﻦ و ﺧﺪاﯾﯽ‌فر (1382) در پژوهشی ﺑﻪ اﯾﻦ ﻧﺘﺎﯾﺞ دﺳﺖ ﯾﺎﻓﺘﻨـﺪﮐـﻪ  رﻓﺘﺎرﻫـﺎی ﺗﮑـﺎﻣﻠﯽ «روابط مختل بین‌فردی، خلق بی‌ثبات، خودبیمارانگاری، بدگمانی، اختلال انطباق، افسردگی، انزوا، تفکرات و باورهای نامعقول، اضطراب و هراس» بیشترین مؤلفه‌ها در بررسی نیمرخ روانی مراجعان طلاق بودند (فولادی و شاه‌نعمتی گاوگانی، 1394).

بنابراین، باید گفت یکی از مشکلاتی که زوجین مطلقه با آن مواجه هستند، افسردگی است (پیرمرادی و همکاران، 2016). افسردگی یکی از شایع‌ترین اختلالاتی است که متخصصان بهداشت روانی با آن مواجه هستند (یانگ و همکاران[15]، 2008) و مطالعات همه‌گیرشناسی نیز این اختلال را شایع‌ترین اختلال روان‌پزشکی گزارش کرده‌اند (سگال و همکاران[16]، 2002). تقریباً 20تا25درصد زنان و 10تا17درصد مردان در طول عمرشان به این اختلال مبتلا می‌شوند (لوینسون[17]، 2006). برخی مطالعات نیز نشان داده‌اند شیوع افسردگی در بین زنان مطلقه نسبت به زنان متأهل بیشتر است (جانگ میر و همکاران[18]، 2009؛ تورنر[19]، 2006). حتی برخی از متخصصان بر این باورند که ازدواج‌های ناموفق محصول افسردگی زوجین است (هین و همکاران[20]، 2003). عبدولی و بیفالکو[21] (2011) در پژوهشی نشان دادند در بین زنان مسلمان، مادران مطلقه نسبت به دیگرْ مادران بیشتر افسرده هستند و همچنین نسبت به مادران غیرمطلقه، حوادث استرس‌زای بیشتری را تجربه می‌کنند. ازجمله ویژگی مهم افسردگی، فقدان انعطاف‌پذیری درزمینه‌های مختلف است. افراد افسرده خلق پایین و یا ناتوانایی لذت‌بردن از زندگی را گزارش می‌کنند و اغلب اوقات محیط خود را به‌صورتِ محیطی تغییرناپذیر در نظر می‌گیرند؛ جهان ازنظر این افراد، ثابت، ملال‌آور، پوچ و بی‌فایده است. درنتیجه، بیماران افسرده وضعیت خود را ناامیدکننده در نظر می‌گیرند و عادت‌های رفتاری آنها اغلب دچار فروپاشی می‌شود (کاشدان و روتنبرگ[22]، 2010).

یکی دیگر از پیامدهای عاطفی طلاقْ استرس و اضطراب[23] است؛ بنابراین، طلاقْ پدیده‌ای استرس‌زا است که باعث بروز انواع مختلف اختلالات روانی‌ـ‌جسمانی ازجمله افسردگی، اضطراب و استرس در زوجین می‌شود (فرحناز و همکاران، 2010 ؛ همایدی و همکاران، 2012). تجربۀ طلاق را می‌توان تهدیدی برای ارضای نیازهای طبیعی در نظر گرفت که باعث ارائۀ پاسخ طبیعی و خودکار اضطراب به موقعیت‌های تنش‌زا در زندگی می‌شود. در خانواده‌های درگیر با طلاق، اضطراب مضاعفی بر اعضای خانواده حاکم است که این اضطراب می‌تواند نتیجۀ ترس از احساسات سرکوب‌شده، تغییر شرایط زندگی، شرمساری و خجالت، احساس گناه، نگرانی از جدایی در آینده و تداوم ترس از مشکلات ناشناخته در آینده باشد (میلار[24]، 2006). همچنین، نتایج مطالعات نشان داده‌اند افسردگی، اضطراب، افکار منفی و اسکیزوفرنی در زنان مطلقه نسبت به زنان غیرمطلقه بیشتر است (پیرمرادی و همکاران، 2016).

سومین عاملی که در این پژوهش دربارۀ طلاق بررسی شد، باورهای غیرمنطقی[25] است. پژوهش‌گران باتوجه‌به افزایش آمار طلاق، توجه خاصی به افکار و اندیشه‌ها و عوامل ذهنی دارند (فینچام[26]، 2003). الیس[27] نخستین فردی بود که بر نقش عوامل شناختی در روابط زناشویی ناکارآمد تأکید داشت. براساس درمان عقلانی‌ـ‌عاطفی‌ـ‌رفتاری، او معتقد است که علت روابط ناخوشایند زناشویی انتظارات نامعقولی است که همسران نه‌تنها از خود و دیگران، بلکه از روابط زناشویی دارند (الیس و همکاران، 1989). درواقع، باورهای غیرمنطقیْ انتظارات غیرواقعی و نگرش‌های خودخواهانه‌ای به خود، دیگران و روابط هستند که ویژگی آنها انعطاف‌ناپذیری و افراطی‌بودن است. این باورهای تحریف‌شده اغلب اساس و پایۀ بسیاری از مجادله‌ها و منازعه‌ها در روابط در نظر گرفته می‌شوند. این افکار می‌توانند به الگوهای فکری معیوب تبدیل شوند و  به‌عنوانِ فرایندهای فکری معمول افراد استفاده شوند (درایدن[28]، 2003)؛ بنابراین، طلاق می‌تواند باعث شکل‌گیری باورهای غلط در افراد مطلقه شود که این باورهای نادرست به ایجاد تنش، اضطراب و ناراحتی‌های روحی روانی زیادی در این افراد منجر می‌شود (تبریزی، 1395). صدری دمیرچی و همکاران (1398) نیز در پژوهشی به این نتیجه دست یافتند که بین باورهای غیرمنطقی زنان متقاضی طلاق و زنان عادی تفاوت معنی‌داری وجود دارد؛ به این صورت که زنان متقاضی طلاق باورهای غیرمنطقی بالاتری را گزارش دادند.

 باتوجه‌به اینکه مقولۀ طلاق با مؤلفه‌های روانی ازقبیل افسردگی، اضطراب، استرس و باورهای غیرمنطقی در ارتباط است، به‌کاربردن درمان‌های مناسب که بتواند با کاهش و ازبین‌بردن این اختلالات، عرصه را برای برگشت این افراد به زندگی عادی هموار سازد، حائز اهمیت فراوان است. ازجمله درمان‌هایی که در این زمینه در گذشته به کار گرفته می‌شد، درمان عقلانی‌ـ‌عاطفی‌ـ‌رفتاری الیس[29](REBT) بوده است. هدف کلی در این رویکرد این است که انسان‌ها بتوانند اختلالات هیجانی[30] خود را به حداقل برسانند (الیس و هارپر[31]، 1387). ایرادی که بر مکاتب درمانی ازجمله درمان عقلانی‌ـ‌عاطفی‌ـ‌رفتاری وارد است، این است که این مکاتب روان‌شناختی پیش از دست‌یابی انسان به اطلاعات بسیار وسیع دربارۀ عملکرد مغز، براثر پیشرفت فناوری و بینش‌های جدید علمی در سال‌های اخیر به وجود آمده‌اند. مدل‌های شناختی در چند دهۀ گذشته شکل گرفته‌اند؛ درحالی‌که اکنون گام‌های درخشانی دربارۀ روش‌های درمانی نسبت به آن زمان برداشته شده است و این گام‌ها و پیشرفت‌ها در حوزۀ روان‌شناسی هماهنگ با آن چیزی هستند که درحال‌حاضر دربارۀ عملکرد سیستم ذهن و بدن دانسته می‌شود. بسیاری از مراجعان، درمان عقلانی‌ـ‌عاطفی‌ـ‌رفتاری را دشوار و پرزحمت توصیف می‌کنند؛ زیرا افرادی که ازلحاظ هیجانی برافروخته شده‌اند، نمی‌توانند در درمانْ تمرکز خود را حفظ کنند؛ به همین دلیل نااُمید می‌شوند و درمان را رها می‌کنند؛ بنابراین، با درک تفکر درونی مدل‌های شناختی، می‌توان اهمیت دانش جدید را به‌روشنی درک کرد (اوکی[32]، 2010). الیس برای توضیح مفاهیم مهم نظریه‌اش یک مدل مفهومی را به وجود آورد که اساس نظریۀ درمان عقلانی‌ـ‌هیجانی‌ـ‌رفتاری را مدل (A-B-C) تشکیل می‌دهد (درایدن[33]، 2009؛ الیس، 2001 و ورنون[34]، 2003).

 ضعف شناخت‌درمانی ازجمله REBT این ایده است که همیشه فکر می‌کنند افکارْ باعث ایجاد هیجان می‌شود. روش‌های درمان‌گران شناختی گاهی کارساز است؛ زیرا بین فکر و احساس رابطۀ مهمی وجود دارد (به این دلیل که متخصصان شناختی بر گذشته تمرکز نمی‌کنند؛ درحالی‌که تمرکز آنها بر تفکرات کنونی شخص است و نظرشان این است که این به‌نوبۀ خود کلید حل مشکلات است)؛ اما با تمرکز بر این ایده که تفکر غیرمنطقی باعث آشفتگی عاطفی می‌شود، درمان‌گرهای شناختی احتمال کمتری دارد که به‌اندازۀ درمان‌گران دیگر که به بیمارانشان از دیدگاه  ودیعه‌های انسانی[35](HGT ) نگاه می‌کنند، مؤثر باشند؛ چرا که این رویکرد باتوجه‌به دانش فعلی از عملکرد مغز انسان عمل می‌کند؛ بنابراین، اگر روش‌های درمانی‌ای که انتخاب می‌شود، دقیقاً مبتنی‌بر عملکرد مغز انسان باشد، احتمال بیشتری وجود دارد که نتایج بهتری به دست آید؛ پس در درمان ودیعه‌های انسانی مدل قدیمی A-B-Cبا آخرین یافته‌های نورولوژی دربارۀ تعامل افکار و احساسات به‌روزرسانی‌شده است (اوکی، 2010). درمان ودیعه‌های انسانی[36](HGT) چهارچوبی جامع و عملی برای درک آنچه افراد، خانواده‌ها و جوامع نیاز دارند تا ازلحاظ ذهنی و روانی سالم باشند، ارائه می‌کند. این درمان را گریفن و تیرل[37] (2003) ابداع کردند. این متخصصان با شناخت بیش از 400 مدل مختلف روان‌درمانی در دنیای غرب، به‌دنبالِ اصلاح و ارائۀ یک مدل واضح و مؤثر بودند که بر اصول علمی و پارادایم‌های دیگر مشاوره‌ای استوار باشد (یاتز و اتکینسون[38]، 2011). درمان ودیعه‌های انسانی(HGT) ایده‌های پارادایم‌های مختلف درمانی ازجمله درمان‌های شناختی و رفتاری را با یکدیگر ترکیب می‌کند و به‌شدت تحتِ‌تأثیر اریکسون[39] (1991) قرار دارد و همچنین تکنیک‌های هیپنوتیزم، برنامه‌ریزی عصبی‌ـ‌کلامی[40](NLP) را به یکدیگر پیوند می‌دهد و براساسِ اصول دیدگاه عصب‌ـ‌روان‌شناختی پیشنهادی لی داکس[41] (1998) و لیبت[42] (2004) مبنی‌بر اینکه مغز انسان ارگانیسمی است که براساس فرایند تطبیق الگوها عمل می‌کند، استوار است. بدین معنا که مغز انسان زمانی که تحت‌تأثیر استرس قرار می‌گیرد، دربارۀ محرک‌های ورودی بدون رجوع به قشر بالاتر مغز (به‌صورتِ جنگ یا گریز) تصمیم‌گیری می‌کند (یاتز و اتکینسون، 2011).   

بنابراین، این یافته‌های جدید باعث شد تا گریفن و تیرل (2003)، مدل [43]A[44]P[45]E[46]T را ارائه دهندکه این مدل شبیه عملکرد مغز انسان است که براساس آن اطلاعات را پردازش می‌کند (یاتز و اتکینسون، 2011). A در مدل APET یک عامل فعال یا یک محرک محیطی است. اطلاعات مربوط به این محرک‌ها که توسط حواس دریافت می‌شوند، ابتدا انسان با دانش درونی (ذاتی) و آموخته‌های گذشته انطباق داده می‌شود که این همان P در مدل APET  است که این فرایند انطباق‌دهی الگوها باعث برانگیخته‌شدن احساسات (E) می‌شود که این احساسات به‌نوبۀ خود ممکن است افکار (T) خاصی را القا کنند. تفکرات می‌توانند نتیجۀ اجتناب‌ناپذیری از تحریکات هیجانی نباشند؛ بااین‌حال این یک مدل است که نسبت به مدل ABC درمان عقلانی‌ـ‌عاطفی‌ـ‌رفتاری بیشتر با واقعیت سازگار است (اوکی،2010).

یکی دیگر از جنبه‌هایی که باعث می‌شود درمان HGT از سایر رویکردهای درمانی متمایز باشد، ایدۀ اصلی این رویکرد است که بیان می‌کند انسان‌ها دارای نیازهای ذاتی هستند که اگر این نیازها به‌طورِ متعادل ارضا شوند، سلامت عاطفی افراد تضمین می‌شود و اگر در ارضای این نیازها خللی به وجود آید، ممکن است اختلالات عاطفی و مشکلات روانی رخ دهند (گریفین و تیرل، 2003؛ 2004؛ 2008)؛ پس بخشی از روان‌درمانی شامل کمک به مراجعان در جهت تشخیص و پاسخ‌گویی به این نیازهاست. این نیازها عبارت‌اند از: امنیت[47]، حس خودمختاری[48] و کنترل، ارائه و دریافت توجه[49]، ارتباط عاطفی با دیگران[50]، ارتباط با جامعۀ بزرگ‌تر[51]، حریم خصوصی[52]، احساس ارزش و پذیرش[53] ، احساس لیاقت و شایستگی[54]، گسترش خود[55] و معنا[56] در زندگی (یاتز و اتکینسون، 2011).گریفین و تیرل (2003) همچنین گفتند علاوه‌بر نیازها، انسان‌ها به منابعی تجهیز هستند که به آنها کمک می‌کنند تا ازطریق آنها نیازهای عاطفی خود را ارضا کنند. این منابع عبارت‌اند از: همدلی[57]، حافظه[58]، رویا[59]، خودمشاهده‌گری[60]، تصورات[61]، مغز متفکر[62]و ذهن آگاه[63] (یاتز و اتکینسون، 2011)؛ بنابراین، بخش دیگری از درمان HGT کمک به مراجعان برای بهره‌مندی از منابع خود در جهت پاسخ‌گویی به نیازهای عاطفی است (یاتز و اتکینسون، 2011).

دربابِ اثربخشی رویکرد  HGTپژوهش‌های اندکی در داخل کشور انجام گرفته است؛ ازجمله اینکه در پژوهشی با عنوان «اثربخشی درمان ودیعه‌های انسانی و درمان آدلری بر شادکامی و بهزیستی روان‌شناختی زوجین دانشجوی دانشگاه شهید چمران اهواز»، پژوهشگران به این نتایج دست یافتند که درمان ودیعه‌های انسانی و درمان آدلری در بهبود و تغییر سبک زندگی روان‌شناختی و همچنین افزایش سطح شادکامی زوجین موفق بوده است (سودانی و همکاران، 2019). در خارج از کشور  بوردت و گرینبرگ[64] (2019) پژوهشی با عنوان ارزیابی خدمات درمان ودیعه‌های انسانی برای افراد جانباز انجام دادند. نتایج نشان داد خدمات این رویکرد درمانی جایگزین قابلِ‌قبولی برای خدمات درمانی IAPT[65] است که سرویس سلامت ملی[66] انگلستان(NHS) ارائه کرده است. گفتنی است خدمات IAPT که سرویس سلامت ملی انگلستان ارائه کرده است، دربارۀ مشکلات رایج همچون اضطراب و افسردگی، درمان‌های شناخته‌شده‌ای مانند درمان‌های شناختی‌ـ‌رفتاری(CBT) ارائه می‌دهد. آدامز[67] (2017) نیز در دانشکدۀ علوم اعصاب، روان‌شناسی و رفتار، پژوهشی گسترده با عنوان «کاربرد درمان ودیعه‌های انسانی برای مراجعان مبتلا به اختلال استرس پس از سانحه» انجام داد؛ درنهایت، نتایج مشخص کرد که اکثر مراجعانْ این درمان را مفید و قابلِ‌قبول یافتند و 37درصد از مراجعان به درمان بیشتر نیاز نداشتند. اندروز و همکاران[68] (2013) نیز در پژوهشی با عنوان «ارزیابی پنج‌ساله از اثربخشی درمان ودیعه‌های انسانی با استفاده از یک شبکۀ تحقیقات کاربردی» به این نتایج دست یافتند که میانگین نمرات مراجعان در اضطراب، افسردگی، استرس و تروما نسبت به اوایل درمان کاهش پیدا کرده است. درادامه تساروچا و همکاران[69] (2012) در پژوهشی با عنوان «ارزیابی اثربخشی رویکرد ودیعه‌های انسانی در درمان افسردگی: یک مطالعۀ شبه‌تجربی در مراقبت‌های اولیه» به این نتایج دست یافتند که  افراد مبتلا به دیابت، طی چهار ماه پس از ارجاعْ بهبود عاطفی یافتند. بدین معنی که از شدت افسردگی آنان کاسته شد و همچنین بهبودی آنان تا یک سال پس از ارجاع نیز ادامه یافت. همچنین در پژوهشی دیگر، یاتز و اتکینسون (2011) گزارش کردند که درمان ودیعه‌های انسانی باعث ایجاد تغییر در شیوه و سبک روان‌شناختی و بهبود بهزیستی روان‌شناختی نوجوانان شده است. علاوه‌بر این پژوهش‌های مک لافلین و لوتین[70] (2010)، پژوهشی با عنوان «یک مطالعۀ پدیدارشناسانه دربارۀ تأثیر رویکرد ودیعه‌های انسانی بر عملکرد مدیران اجرایی» انجام دادند. یافته‌ها نشان داد که ایده‌های ودیعه‌های انسانی بر عملکرد رهبران اجرایی مفید واقع شد؛ چرا که رهبران و مدیران بیشتر بر روی ارضای نیازهای عاطفی در محل کار متمرکز شدند.

باتوجه‌به توضیحات ارئه‌شده مشخص می‌شود که در درمان HGT تأکید بر این است که هیجاناتْ باعث بروز افکار می‌شوند. همچنین، درمان HGT تفاوت دیگری نیز با درمان‌های شناختی دارد و آن، این نکته است که درمان‌گران HGT بر نیازهای عاطفی و منابع ذاتی وجود انسان‌ها تأکید دارند؛ به این ترتیب که اعتقاد دارند درصورتی‌که این نیازها برطرف نشوند، می‌توانند خود را در فرایند انطباق الگو در مدلAPET به‌صورتِ پاسخ‌های خودکار دوقطبی نمایان کنند (مانند امن و ناامن، جنگ و گریز، سیاه و سفید و...) و باعث بروز هیجانات در افراد می‌شود که این هیجانات نیز به‌نوبۀ خود افکار خاصی (منفی) را القا می‌کنند؛ بنابراین، بدیع‌بودن درمان HGT ضرورت به‌کارگیری رویکردهای درمانی جدید را در درمان اختلالات روانی نشان می‌دهد. همچنین، باتوجه‌به کمبود مطالعات حول محور طلاق در استان چهارمحال و بختیاری (شهر شهرکرد) و با عنایت به اینکه زنان بعد از طلاق بیش از مردان آسیب می‌بینند، اهمیت پرداختن به این موضوع دوچندان می‌شود. ضرورت دیگر انجام پژوهش حاضر این است که زنان مطلقه در جامعۀ ما، به‌خصوص در شهر شهرکرد، به‌دلیلِ حاکم‌بودن فرهنگ سنّتی، نگاه‌های تلخ و گزندۀ مردم و نگرش منفی به خودشان، فشارهای زیادی را تحمل می‌کنند؛ بنابراین، این مسئله می‌تواند نوعی بی‌اعتمادی را در روابط بین‌فردی زنان مطلقه ایجاد کند و باعث افت کیفیت زندگی و سازگاری پس از طلاق در آنان شود که به‌نوبۀ خود زمینۀ بروز اختلالات روانی ازجمله افسردگی، اضطراب و افکار غیرمعقول را در آنها افزایش می‌دهد. باتوجه‌به اهمیت این موضوع، در پژوهش حاضرْ پژوهش‌گر به‌دنبالِ بررسی اثربخشی درمان HGT بر روی اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی زنان مطلقۀ شهر شهرکرد است. درحقیقت، پژوهش حاضر به‌دنبالِ پاسخ‌گویی به سؤال زیر است:

آیا درمان ودیعه‌های انسانی(HGT) بر کاهش افسردگی، اضطراب و افکار غیرمنطقی زنان مطلقۀ شهر شهرکرد مؤثر است؟

 

روش پژوهش

 جامعۀ آماری، حجم نمونه و روش نمونه‌گیری:

در این پژوهش از روش تحقیق نیمه‌تجربی ازنوع پیش‌آزمون‌ـ‌پس‌آزمون، با گروه کنترل به‌همراهِ آزمون پیگیری استفاده شده است. جامعۀ آماری این پژوهش شامل همۀ زنان مطلقۀ شهر شهرکرد در سال 98-1397 بود که به‌صورتِ داوطلبانه در پژوهش حاضر شرکت کردند. نمونۀ مدنظر به‌صورتِ دردَسترس و ازطریق فراخوان، مراجعه به دادگاه‌های خانواده، مراکز مشاوره و یا با مراجعه به خانۀ سلامت شهر شهرکرد براساسِ ملاک‌های پژوهش (اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی) انتخاب شدند؛ بدین صورت که ابتدا با زنان مراجعه‌کننده، مصاحبۀ تشخیصی‌ـ‌روان‌شناختی انجام شد و پس از تشخیص اضطراب و افسردگی در این افراد، پرسشنامۀ اضطراب و افسردگی بک بر روی این افراد اجرا شد. نقطۀ برش در آزمون‌های بک برای افرادی که اضطراب و افسردگی متوسط به بالا دارند، نمرۀ 20 تعیین شده است؛ بنابراین، زنانی که نمره‌های بالاتر از این نقطۀ برش به دست آوردند، به‌عنوانِ نمونۀ مدنظر انتخاب شدند و به‌صورتِ تصادفی در گروه‌های آزمایش و کنترل قرار گرفتند. گفتنی است که کل افراد مراجعه‌کننده 78 نفر بودند که از بین آنها تعداد 30 نفر که دارای ملاک‌های ورود به طرح درمانی بودند، انتخاب شدند. ملاک‌های ورود به درمان عبارت بودند از: تشخیص اضطراب و افسردگی زنان مطلقه براساسِ مصاحبۀ تشخیصی، کسب نمرۀ بالاتر از نقطۀ برش 20 در اجرای پرسشنامه‌های اضطراب و افسردگی بک، داشتن حداقل تحصیلات پایان دورۀ متوسطه اول، دریافت‌نکردن درمان‌های دارویی و روان‌شناختی در طول شش ماه گذشته. ملاک‌های خروج از طرح درمانی نیز عبارت بودند از: حضورنیافتن در جلسات، داشتن غیبت مکرر، رعایت‌نکردن قوانین ، بیماری حاد فردی، انصراف آزمودنی. محقق با بستن قرارداد با افراد گروه نمونه، در مدت زمان اجرای طرح درمانی شاهد هیچ‌گونه ریزشی در تعداد نمونه‌ها نبود.

 

ابزار سنجش

برای جمع‌آوری اطلاعات از سه پرسشنامۀ زیر استفاده شد:

1- پرسشنامۀ اضطراب بک: مقیاس اضطراب بک(BAI) پرسشنامه‌ای خودسنجی 21سؤالی است که با هدف اندازه‌گیری اضطراب طراحی شده است. این آزمون شدت اضطراب را در یک هفتۀ اخیر و در دامنۀ اصلاً تا شدید ارزیابی می‌کند. نمرۀ هر سؤال بین 0 تا 3 و دامنۀ نمرات بین 0 تا 63 است. نمرۀ بالاتر، نشانۀ شدت اضطراب بیشتر است. همسانی درونی آن بالا و ضریب پایایی بازآزمایی یک‌هفته‌ای آن حدود 75/. به دست آمده است .همبستگی بین نمرات BAI و مقیاس اضطراب همیلتون 51/. و با BDI برابر 48/. به دست آمده است (خدابخش پیرکلانی و رحیم جمارونی، 1392). این آزمون، ویژۀ آزمودنی‌های بزرگسال است و هم در موقعیت‌های بالینی و هم پژوهشی استفاده می‌شود (یعقوبی، 1387). همچنین، این آزمونْ روایی (001/.p< ، 72/.=r) پایایی (001/.p<، 83/.=r) و ضریب آلفای کرونباخ 92/. دارد (کاویانی و موسوی، 1387). همچنین، در پژوهش دیگری آلفای کرونباخ آن 87/.  گزارش شده است (ولستاد[71] و همکاران، 2011). گفتنی است پایایی مقیاس مدنظر در پژوهش حاضر ازطریق آلفای کرونباخ 84/. به دست آمد.

2- پرسشنامۀ افسردگی بک(BDI)ـ‌فرم تجدیدنظرشده: یکی از شناخته‌ترین آزمون‌های سنجش افسردگی است که روان‌پزشک مشهور، آرون تی . بک و همکاران (1961) آن را تدوین کرده است و در سال 1978 در آن تجدیدنظر شده است. این آزمون شامل 21 ماده است و هر ماده دارای چهار جمله است که هرکدام درجات مختلفی از افسردگی خفیف تا شدید را تعیین می‌کند (0تا3). نمرۀ کلی از صفر تا 63 است که به این شکل طبقه‌بندی شده‌اند: تا 13 (هیچ یا کمترین افسردگی)، 14 تا 19 (افسردگی خفیف)، 20 تا 28 (افسردگی متوسط)، 29 تا 63 (افسردگی شدید). بک و همکارانش در سال 1998 ضریب پایایی همسانی درونی ماده‌های پرسشنامه را از (73درصد) تا (86درصد) و ضریب همبستگی پرسشنامۀ افسردگی بک با مقیاس MMPI ، (74درصد) گزارش کرده‌اند. فتی و همکاران (1384) مشخصات روان‌سنجی این پرسشنامه را در یک نمونۀ ایرانی بدین شرح گزارش دادند: ضریب آلفا 91/0، ضریب همبستگی میان دو نیمه‌آزمون 89/0، و ضریب بازآزمایی به‌فاصلۀ یک هفته 95/0. همچنین، رحیمی (1393) در پژوهشی با عنوان کاربرد نسخۀ دوم پرسشنامۀ افسردگی بک در دانشجویان ایرانی به این نتایج دست یافت که این پرسشنامه از ثبات درونی بالا (87/.=α) و در طول زمان از پایایی قابلِ‌قبولی (73/.=r) برخوردار بود و اجرای هم‌زمان این آزمون با پرسشنامۀ سلامت عمومی 28سؤالی و مقیاس افسردگی و استرس 21سؤالی نشان داد این آزمون از روایی هم‌زمان خوبی برخوردار است. گفتنی است پایایی مقیاس مدنظر در پژوهش حاضر 81/. به دست آمد.

3- پرسشنامۀ عقاید غیرمنطقی جونز(IBT): این آزمون را جونز[72] برای سنجش باورهای غیرمنطقی در سال 1968 تهیه کرد که دربرگیرندۀ 100 گویه است. هر عبارت به‌صورتِ لیکرت و به‌صورتِ پنج‌درجه‌ای از «به‌شدت مخالفم» تا «به‌شدت موافقم» نمره‌گذاری می‌شود. نمرۀ بالاتر در آزمون، بیان‌گر غیرمنطقی‌بودن باور فرد است (زاده‌حسن و سراج خرمی، 1398). جونز (1968) با استفاده از روش بازآزمایی مشاهده کرد که پایایی آزمون 92/0 است و پایایی هریک از مقیاس‌های ده‌گانۀ آن 66/0تا 80/0 هستند و میانگین پایایی همۀ خرده‌مقیاس‌ها را 74/0 گزارش کرد (حسنی و همکاران، 1390). زوراسکی و اسمیت[73] (1998) در پژوهش‌های متعددی همبستگی بین آزمون باورهای غیرمنطقی و آزمون باورهای منطقی را یک بار 66/0 و بار دیگر 71/0 گزارش کردند. همبستگی این دو آزمون با آزمون‌هایی همچون آزمون وضعیت اضطراب، آزمون افسردگی بک و آزمون وضعیت خشم به‌ترتیب 70/0، 59/0، 77/0، 70/0 و 50/0 به دست آمده است که همگی در سطح 99/0 معنی‌دار شدند. در مطالعۀ بالکیس[74] (2013) روایی هم‌زمان این آزمون 59/0، 70/0 و 55/0 گزارش شده است. نلسون[75] (1977) پایایی آزمون باورهای غیرمنطقی را با استفاده از آلفای کرونباخ برابر با 71/0 و ازطریق تصنیف 73/. گزارش کرده است که نشان از پایایی مطلوب این آزمون دارد و میانگین پایایی مؤلفه‌های آن نیز 74/. به دست آمد. در ایران نیز ساعتچی و همکاران (1389) روایی پرسشنامۀ باورهای غیرمنطقی جونز را ازطریق آلفای کرونباخ 97/2 برآورد کردند و پایایی آزمون را نیز برابر با 86/. گزارش دادند. پایایی این پرسشنامه در پژوهش حاضر با استفاده از روش آلفای کرونباخ 79/0 به دست آمد که پایایی خوبی برای این پرسشنامه به حساب می‌آید.

 

جلسات آموزشی پژوهش

متغیر مستقل در این پژوهش شامل 7 جلسۀ درمان اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی برای گروه آزمایشی به‌شیوۀ ودیعه‌های انسانی(HGT) بود که به‌صورتِ گام‌به‌گام و همراه با دو دفترچۀ راهنمای داوطلبان و دفترچۀ راهنمای مشاور تنظیم و اجرا شد. جلسات درمان ودیعه‌های انسانی(HGT) مطابق پروتکل درمانی گریفن و تیرل (2007، 2006) به‌شرحِ جدول 1 است.

در ابتدای جلسات درمانی سعی شد اعضا با ضرورت درمان و همچنین قوانین حاکم بر روند درمان (رازداری، بازبودن و اعتماد به اعضای گروه) آشنا شوند. سپس شرایط ورود اعضا به جلسات درمانی (لزوم شرکت منظم، نداشتن غیبت در جلسات، فعالیت مؤثر) و خروج آنها از روند درمان (حضوریافتن در جلسات، داشتن غیبت مکرر، رعایت‌نکردن قوانین، بیماری حاد فردی) به‌طورِ کامل برای آزمودنی‌ها شرح داده شد.

 

 

جدول1. پروتکل درمانی رویکرد ودیعه‌های انسانی بر اضطراب، افسردگی و افکار غیرمنطقی زنان مطلقه

جلسات

فعالیت‌ها

جلسۀ اول

برقراری ارتباط درمانی، ارزیابی وضعیت و شدت اختلال، استفاده از تکنیک‌های آرام‌سازی و مراقبه در جهت کاهش میزان اختلالات هیجانی (مانند آرام‌سازی عضلانی)، بیان مقدمات اساسی دربارۀ رویکرد  HGT، توضیح مدل APET و نحوۀ بروز بیماری‌ها.

دوم

بررسی و ارزیابی نیازهای عاطفی و نقش آنها در بروز اختلالات هیجانی و ارتباط آنها با الگو‌ها و قالب‌های ذهنی[76]، مشخص‌کردن منابع انسانی هر مراجع در جهت کمک به ارضای نیاز‌های عاطفی، ارائۀ تکلیف (شناسایی نیازها مانند نیاز به امنیت، توجه مثبت، ارتباط با جامعۀ گسترده‌تر و... و منابع و ارائۀ آنها در جلسۀ آینده).

سوم

استفاده از الگوی درمانی RIGAAR و بررسی نیازهای ارضانشده هر مراجع، تعیین الگوهای تطبیقی مراجعان و ارتباط آنها با نیازهای عاطفی ارضانشده، نحوۀ بروز هیجانات براثر مواجهۀ محرک‌ها با الگو‌ها و قالب‌های ذهنی، ارائۀ تکلیف (شناسایی محرک‌های بر انگیزاننده و...).

چهارم

حفظ الگوی درمانی(RIGAAR)، پرداختن به منابع ذاتی (توانایی‌های ذاتی مانند همدلی، خاطرات گذشته، رویاپردازی، ذهن متفکر و...) مراجعان، استفاده از منابع مراجعان در جهت ارضاکردن نیازهای عاطفی، استفاده از منابع انسانی در جهت ازبین‌بردن الگوهای تطبیقی نامناسب و ناکارامد، ارائۀ تکلیف.

پنجم

عمل براساس ساختار جلسات تعیین‌شده(RIGAAR)، بررسی افکار غیرمنطقی مراجعان، برقراری ارتباط بین این افکار با الگوها و قالب‌های تطبیقی و ذهنی، کار بر روی هیجاناتی که باعث بروز افکار غیر منطقی می‌شوند، ارائۀ تکلیف (تکالیف مربوط به تفکرات غیرمنطقی برخواسته از حالیت‌های هیجانی شدید).

ششم

تحلیل کلی اطلاعات با رویکرد امیدواری و خوش‌بینی به زندگی با استفاده از استعاره‌ها و ساخت نقشه‌های ذهن برای دریافت و احساس قدرت در به‌کارگیری منابع ارزشمند فردی.

هفتم

تحلیل شیوۀ ارضای نیازها و منابع فردی در اجتماع و ایجاد یک داستان جدید برای زندگی و تفکر به‌شیوۀ متفاوت و موفق، دست‌یابی به شرایط مناسب و تعیین راهبردها و استراتژی‌های مناسب درمانی برای تغییرات مثبت و دست‌یافتنی در مراجع.

 

اخلاق پژوهش

  به‌منظورِ رعایت ملاحظات اخلاقی، به تمامی شرکت‌کنندگان به‌صورتِ انفرادی در مورد اهداف مطالعه و شرکت در پژوهش به‌طورِ کامل توضیح داده شد؛ بنابراین، شرکت‌کنندگان برای ورود به مطالعه با رضایت کامل شرکت کردند و به همۀ شرکت‌کنندگان اطمینان داده شد اطلاعات فردی اخذشده محرمانه باقی خواهد ماند. همچنین، بعد از اتمام این طرح آزمایشی، رویکرد ودیعه‌های انسانی دربارۀ آنها به کار گرفته شد.

 

یافته‌ها

برای مطالعۀ حاضر از آمار توصیفی و استنباطی استفاده شد. در جدول 2 شاخص‌های آمار توصیفی مانند میانگین و انحراف معیار مربوط به متغیرهای پژوهش در سه سطح (پیش‌آزمون، پس‌آزمون و پیگیری) ارائه شده است.

 

 

 

جدول2. جدول میانگین و انحراف استاندارد اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی زنان مطلقه در سه مرحلۀ مختلف پژوهش

 

متغیر

 

گروه‌ها

 

تعداد

پیش‌آزمون

پس‌آزمون

پیگیری

میانگین±انحراف معیار

میانگین±انحراف معیار

میانگین±انحراف معیار

  اضطراب

کنترل

15

93/38 ± 07/4

20/39 ± 85/3

86/39 ± 71/3

HGT

15

53/38 ± 62/3

40/30 ± 26/3

73/31 ± 19/3

افسردگی

کنترل

15

07/42 ± 55/4

46/41 ± 44/3

26/43 ± 95/3

HGT

15

80/41 ± 87/3

53/34 ± 50/2

40/35 ± 61/2

افکار غیرمنطقی(کل)

کنترل

15

33/413± 32/8

26/411 ± 58/7

20/412 ± 42/8

HGT

15

13/411 ± 45/8

33/235 ± 34/8

80/241 ± 30/7

 

 

نتایج جدول 2 نشان داد بین میانگین نمرات گروه آزمایش مربوط به متغیرهای اضطراب، افسردگی و افکار غیرمنطقی (کل) در مراحل پس‌آزمون و پیگیری تفاوت زیادی با مرحلۀ پیش‌آزمون وجود دارد. بدین معنی که باتوجه‌به اینکه در پرسشنامه‌های استفاده‌شده، نمرۀ پایین‌ترْ نشان‌دهندۀ افسردگی، اضطراب و عقاید غیرمنطقی کمتر است؛ بنابراین، در پس‌آزمون و پیگیری گروه آزمایش مشاهده شد میانگین نمرات متغیرهای افسردگی، اضطراب و عقاید ناکارآمد کاهش یافته است؛ درحالی‌که در گروه کنترل تغییرات میانگین زیادی در سه مرحلۀ آزمایش مشاهده نشد؛ پس برای تعیین معنی‌داری تفاوت میانگین‌ها در گروه آزمایش و گروه کنترل و همچنین بین سه مرحلۀ آزمون (پیش‌آزمون، پس‌آزمون و پیگیری) از تحلیل واریانس مکرر استفاده شد. پیش از اجرای آزمون تحلیل واریانس با اندازه‌گیری مکرر، پیش‌فرض‌های مربوط به این آزمون بررسی شد. باتوجه‌به جدول 3 پیش‌فرض نرمال‌بودن با آزمون شاپیرو‌ـ‌ویلک، تساوی واریانس با آزمون لوین و برقراربودن کرویت (برابربودن واریانس تفاوت تمام زوج‌های اندازه‌گیری مکرر) با آزمون موخلی بررسی شد. نتایج این آزمون‌ها در جدول 3 ارائه شده است.

 

 

جدول3. نتایج آزمون کرویت موخلی اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی برای بررسی پیش‌فرض تحلیل واریانس مکرر

مراحل آزمون

آزمون شاپیرو‌ـ‌ویلک

آزمون لوین

آزمون موخلی

آماره

معنی داری

آماره

معنی‌داری

آماره

معنی‌داری

اضطراب

950/.

52/.

25/.

61/.

51/.

001/.

افسردگی

971/.

87/.

14/1

29/.

79/.

04/.

افکار غیرمنطقی

941/.

39/.

004/.

94/.

98/.

77/.

 

 

باتوجه‌به نتایج جدول 3. می‌توان چنین بیان نمود که عدم معنی داری آماره مربوط به آزمون شاپیرو-ویلک و آزمون لوین نشان می‌دهد پیش‌فرض‌های نرمال‌بودن، تساوی واریانس برای متغیر اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی برقرار است. اما چون آزمون موخلی مربوط به متغیرهای اضطراب (51/.) و افسردگی (79/.) معنی‌دار شدند، برقراری پیش‌فرض کرویت برای این دو متغیر رد می‌شود؛ بنابراین، برای گزارش مقادیر F درون‌گروهی این دو متغیر از آزمون گرین هاووس‌ـ‌گیسر با درجات آزادی تعدیل‌شده، استفاده شد. دربارۀ متغیر باورهای غیرمنطقی باتوجه‌به جدول 3 می‌توان بیان کرد که آمارۀ آزمون موخلی (98/.) در سطح 77/. معنی‌دار نشد؛ بنابراین، پیش‌فرض کرویت برای این متغیر برقرار است.

 

 

جدول4. نتایج تحلیل واریانس با اندازه‌گیری‌های مکرر مربوط به اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی

متغیر

منبع تغییرات

مجموع مجذورات

درجۀ آزادی

میانگین مجذورات

F

معنی‌داری

اندازۀ اثر

توان آماری

 

اضطراب

گروه

11/751

1

11/751

87/30

001/0

52/.

1

خطا

11/681

28

32/24

 

 

 

 

عامل

75/250

34/1

31/187

32/16

001/0

37/.

99/.

عامل و گروه

02/327

34/1

28/244

28/21

001/0

43/.

99/.

خطا (عامل و گروه)

22/430

48/37

47/7

 

 

 

 

افسردگی

گروه

51/567

1

51/567

38/22

001/0

44/.

99/.

خطا

77/709

28

34/25

 

 

 

 

عامل

08/240

65/1

29/145

69/18

001/0

40/.

99/.

عامل و گروه

68/257

65/1

94/155

06/20

001/0

42/.

1

خطا (عامل و گروه)

55/359

26/46

77/7

 

 

 

 

عقاید غیرمنطقی

گروه

71/303688

1

71/303688

02/2323

001/0

98/.

1

خطا

44/3660

28

73/130

 

 

 

 

عامل

48/151875

2

74/75937

63/2321

001/0

99/.

1

عامل و گروه

82/146262

2

40/74547

83/2235

001/0

98/.

1

خطا (عامل و گروه)

68/1831

93/54

34/33

 

 

 

 

 

 

در جدول 4 نتایج آزمون تحلیل واریانس مکرر بین دو گروه پژوهش در سه سطح اجرا برای متغیرهای اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی زنان مطلقه ارائه شده است.  براساسِ نتایج مندرج در جدول، بین گروه آزمایش و گروه کنترل در میزان اضطراب (87/30 = F ، 001/.P<)، افسردگی (38/22 = F ، 001/.P<) و  عقاید غیرمنطقی (02/2323 = F ، 001/.P<) تفاوت معنی‌داری وجود دارد. اندازۀ اثر به‌ترتیب 52/. ، 44/. و 98/. و توان 0/1 حاکی از دقت معنی‌داری در این زمینه است. بدین معنی که مداخلات درمانی باعث شده که یک گروه ازلحاظ میانگین نمرات اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی (کل) با گروه دیگر تفاوت داشته باشد. با مراجعه به جدول یافته‌های توصیفی جدول 2 و بررسی میانگین نمرات دو گروه در مراحل پس‌آزمون و پیگیری دریافته می‌شود که میانگین نمرات اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی (کل) نسبت به گروه کنترلْ کاهش معنی‌داری داشته است. درادامه نتایج درون‌گروهی نیز نشان می‌دهد که میانگین نمرات عامل (پیش‌آزمون، پس‌آزمون و پیگیری) اضطراب (32/16=F ، 001/.P<)، افسردگی (69/18=F ، 001/.P<) و عقاید غیرمنطقی (63/2321=F ، 001/.P<) ازلحاظ آماریْ معنی‌دار است. به این معنی که میانگین نمرات متغیرهای اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی سه مرحلۀ آزمون (پیش‌آزمون، پس‌آزمون و پیگیری) نیز تفاوت دارند. درنهایت، نتایج نشان داد تعامل بین عامل و گروه نیز ازلحاظ آماریْ معنی‌دار است (93/29 =F ، 001/.P<)؛ بنابراین، به‌دنبالِ معنی‌دارشدن تفاوت میانگین نمرات سه مرحلۀ پیش‌آزمون، پس‌آزمون و پیگیری در گروه آزمایش و کنترل از مقایسه‌های زوجی (تفاوت میانگین‌ها I-J) آزمون بونفرونی (جدول 5) استفاده شد.

 

 

جدول5. نتایج آزمون بونفرونی برای مقایسۀ اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی (کل) در سه گروه پژوهش

متغیر

گروه

دوره

پس‌آزمون

پیگیری

 

اضطراب

گروه گواه

پیش‌آزمون

26/.-

93/.-

پس‌آزمون

-

67/.-

گروه آزمایش

پیش‌آزمون

*13/8

*80/6

پس‌آزمون

-

33/1

 

افسردگی

              گروه گواه

پیش‌آزمون

60/.

20/1-

پس‌آزمون

-

80/1-

گروه آزمایش

پیش‌آزمون

*26/7

*40/6

پس‌آزمون

-

86/.

 

عقاید غیرمنطقی

گروه گواه

پیش‌آزمون

06/2

13/1

پس‌آزمون

-

96/.-

گروه آزمایش

پیش‌آزمون

*80/175

*33/169

پس‌آزمون

-

*46/6-

* P< 001/0

 

 

در جدول 5 نتایج مربوط به آزمون بونفرونی برای مقایسۀ میانگین نمرات گروه‌های پژوهش در سه سطح اجرا ارائه شده است. نتایج مقایسه تفاوت میانگین درون‌گروهی (پیش‌آزمون، پس‌آزمون و پیگیری) نشان داد تفاوت میانگین مراحل پیش‌آزمون‌ـ‌ پس‌آزمون، پیش‌آزمون‌ـ‌پیگیری، پس‌آزمون‌ـ‌پیگیری مربوط به متغیرهای اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی در گروه گواه معنی‌دار نیستند. بدین معنی که میانگین نمرات متغیرهای اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی در سه مرحلۀ پیش‌آزمون، پس‌آزمون و پیگیری در گروه گواه شاهد تغییرات معنی‌داری نبوده است؛ اما نتایج مقایسۀ تفاوت میانگین درون‌گروهی مربوط به گروه آزمایش در متغیرهای‌ اضطراب:‌ (پیش‌آزمون‌ـ‌پس‌آزمون (13/8)، پیش‌آزمون‌ـ‌پیگیری (80/3)، افسردگی: پیش‌آزمون‌ـ‌پس‌آزمون (26/7)، پیش‌آزمون‌ـ‌پیگیری (40/60)، و عقاید غیرمنطقی: (پیش‌آزمون‌ـ‌پس‌آزمون (80/175)، پیش‌آزمون‌ـ‌پیگیری (33/169) در سطح 001/.P< معنی‌دار است.  بدین معنی که در مراحل پس‌آزمون و پیگیریْ کاهش معنی‌دار میانگین نمرات اضطراب، افسردگی و باورهای غیرمنطقی نسبت به مرحلۀ پیش‌آزمون مشاهده می‌شود؛ پس باتوجه‌به معنی‌داری مرحلۀ پیش‌آزمون‌ـ‌پیگیری چنین می‌توان نتیجه گرفت که اثر مداخلۀ درمانی در پیگیری چهارماهه نیز حفظ شده است.

 

بحث و نتیجه‌گیری

پژوهش حاضر با هدف بررسی اثربخشی درمان ودیعه‌های انسانی(HGT) بر روی اضطراب، افسردگی و افکار غیرمنطقی (کل) زنان مطلقۀ شهر شهرکرد انجام شد. باتوجه‌به اینکه پژوهش‌ها در ایران و در کشورهای مختلف نشان دادند زنان بعد از طلاق دچار علائم بسیار زیادی همچون افسردگی، استرس، اضطراب و افکار غیرمنطقی می‌شوند، در این پژوهشْ سعی شد اثربخشی این روش درمانی جدید بر میزان افسردگی، اضطراب و افکار غیرمنطقی زنان مطلقه بررسی شود. نتایج پژوهش حاضر نشان داد درمان ودیعه‌های انسانی(HGT) بر میزان افسردگی، اضطراب و افکار غیرمنطقی زنان مطلقه تأثیرگذار بود و توانست افسردگی، اضطراب و افکار غیرمنطقی آنان را به‌طورِ معنی‌داری کاهش دهند. همچنین، نتایج نشان داد اثر درمانی رویکرد ودیعه‌های انسانی(HGT) بعد از چهار ماه حفظ شده است.

دربارۀ اثربخشی درمان ودیعه‌های انسانی نیز پژوهش‌هایی همچون سودانی و همکاران (2019)، آدامز (2017)، بوردت و گرینبرگ (2019)، تساروچا، کینگستون، استیوارت، والتن و کورپ (2012)، اندروز (2011)، مک لافین و لوتین (2010) انجام شده است که با نتایج پژوهشِ حاضر هم‌سو و هم‌خوان‌اند. در این راستا، اثربخشی درمان ودیعه‌های انسانی بر کاهش اضطراب و افسردگی (بوردت و گرینبرگ، 2019؛ اندروز و همکاران، 2013؛ تساروچا و همکاران، 2012)، افزایش شادکامی و بهزیستی روان‌شناختی زوجین (سودانی و همکاران، 2019؛ یاتیز و اتکینسون)، بهبود اختلال استرس پس از سانحه (آدامز، 2017) و بهبود عملکرد اجرایی کارکنان (مک لافین و لوتین، 2010) تأیید شده‌اند که با یافتۀ پژوهش حاضر نیز هم‌سو هستند.

برای تبیین یافته‌های پژوهش، ابتدا به بررسی باورهای غیرمنطقی زنان مطلقه پرداخته می‌شود که به‌نوعی این افکار غیرمنطقی در بروز اختلالات عاطفی همچون افسردگی و اضطراب تأثیرگذار هستند. طبق پژوهش‌های گذشته (ﻇﻬﯿﺮاﻟﺪﯾﻦ و ﺧﺪاﯾﯽ‌فر، 1382؛ فولادی و شاه‌نعمتی گاوگانی، 1394) زنانْ بعد از انحلال خانواده و وقوع واقعۀ طلاق، درگیر باورهای غیرمنطقی ازقبیلِ انتظار بیش‌ازحد از خود،  توقع تأیید از دیگران، آمادگی برای سرزنش، واکنش عاجزانه به ناکامی، بی‌مسئولیتی عاطفی، نگرانی زیاد توأم با اضطراب، اجتناب از مشکل، وابستگی، درماندگی برای تغییر و کمال‌گرایی می‌شوند که این باورهای غیرمنطقی مانع از بازگشت زنان مطلقه به زندگی عادی و سازگارشدن آنها با موقعیت جدید می‌شود. برای نمونه باور غیرمنطقی توقع تأیید از دیگران در زنان مطلقه به این صورت نمود پیدا می‌کند که آنها این انتظار را از وابستگان و افراد فامیل دارند که جدایی و مسئلۀ طلاق را در آنها تأیید کنند و از عمل انجام‌شدۀ آنها حمایت کنند. حال اگر رفتاری متناقض با این باور غیرمنطقی خود در افراد نزدیک و بستگان ببینند، دچار اختلال عاطفی خواهند شد و به‌مرورِ زمان با تأثیر این هیجانات، آنان از ورود به چنین اجتماعاتی خودداری می‌کنند؛ بنابراین، در درمان ودیعه‌های انسانی برای کم‌کردن تأثیر این باورهای غیرمنطقی یا ازبین‌بردن آنها از مدل درمانی APET استفاده می‌شود. مطابق نظریۀ ودیعه‌های انسانی زنان مطلقه بیشتر بر روی نقاط منفی در زندگی تمرکز می‌کنند؛ بنابراین، فردی که مشکل دارد، به‌طورِ مدام در حال تجدید تجربه‌های منفی زندگی است و این تجارب منفی را براساسِ قالب‌ها و الگوهای منفی[77] که در ذهن ناخودآگاه خود دارد، مطابقت می‌دهد؛ بنابراین، زمانی که محرک‌های جدیدی به ذهن هوشیار آنان می‌رسند، پیش از رسیدن به آگاهیْ قالب‌ها و الگوهای منفیْ ذهنشان را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند و باعث می‌شوند تا آنها تجربیات منفی را از بین این محرک‌ها گزینش کنند؛ پس قالب‌های منفی ذهنْ ادراک آنها را به‌طورِ پیوسته و ناآگاهانه دچار تغییر می‌کنند که نتیجۀ آن نشخوارهای منفی ذهن در این افراد و ایجاد اضطراب و افسردگی است. برای مثال با ورود زن مطلقه به یک مراسم و مشاهدۀ رفتاری خاص (در اینجا خندۀ زن همسایه)، با الگو و قالب‌های ذهنی منفی (هر خنده‌ای = تأییدنکردنِ دیگران) هم‌سو می‌شود و باعث شکل‌گیری حالات هیجانی همچون خشم، اضطراب و ناامیدی می‌شود و فرد شروع به خودگویی‌های منفی می‌کند؛ بنابراین، در شناخت‌درمانی به افراد کمک می‌شود تا شناخت‌های ناکارآمد را به چالش بکشند و افکار و عقاید مثبت و موفقیت‌آمیز را جایگزین آنها کنند؛ اما درمان مبتنی‌بر مدل APET رویکرد متنوع‌تر و خلّاقی برای تغییر الگوها و قالب‌های غیرمفید[78]، با استفاده از استعاره و داستان و تکنیک‌های مختلف (تصاویر هدایت‌شده و یا تجسم‌کردن برای تغییر برداشت‌ها و مفاهیم الگوها) فراهم ساخته است (ورنون، 2003؛ اکای، 2010). به زبان ساده‌تر، نقطۀ P مهم‌ترین مرحله است که درمان‌گران HGT بر روی آن متمرکز می‌شوند؛ بنابراین، در پژوهش حاضرْ قالب‌ها و الگوهای منفی زنان مطلقه دربارۀ مسائل و مشکلات طلاق که باعث بروز هیجان‌هایی منفی و متعاقباً افکار ناکارآمد مرتبط با آن می‌شوند، شناسایی شدند و با استفاده از استعاره، داستان‌ها و تکنیک‌های مختلف سعی شد قالب‌ها و الگوهای مثبت جایگزین آنها شود (در این مثال هر خنده‌ای= تأییدشدن ازسوی دیگران نیست؛ بلکه الگو و قالب منفی ذهن است). این قالب‌ها و الگوهای مثبت، هیجان‌های مثبت به همراه دارند که باعث می‌شوند تفکرات غیرمنطقی نیز در زنان مطلقه تغییر کنند.

یکی دیگر از یافته‌های پژوهش حاضر تأثیر مثبت درمان ودیعه‌های انسانی بر کاهش افسردگی و اضطراب زنان مطلقه است. در این راستا آدامز[79] (2017) نیز در دانشکدۀ علوم اعصاب، روان‌شناسی و رفتارْ پژوهشی گسترده با عنوان «کاربرد درمان ودیعه‌های انسانی برای مراجعان مبتلا به اختلال استرس پس از سانحه» انجام داد. نتایج نشان داد درمان ودیعه‌های انسانی در گروه آزمایش نسبت به گروه کنترل به کاهش نشانه‌ها و بهبود رضایت از زندگی کمک کرده است و همچنین، تساروچا و همکاران[80] (2012) در پژوهشی با عنوان «ارزیابی اثربخشی رویکرد ودیعه‌های انسانی در درمان افسردگی: یک مطالعۀ شبه‌تجربی در مراقبت‌های اولیه» به این نتایج دست یافتند که  افراد مبتلا به دیابت، از شدت افسردگی آنان کاسته شده است و همچنین بهبودی آنان تا یک سال پس از ارجاع نیز ادامه یافت. نتایج این پژوهش‌ها، یافتۀ پژوهش حاضر را تأیید می‌کنند. برای تبیین این یافتۀ پژوهش می‌توان بیان کرد که باتوجه‌به اینکه نتایج پژوهش‌های محتلف نشان داده‌اند که افسردگی، اضطراب و تفکرات اسکیزوفرنی در زنان مطلقه بیشتر از زنان غیرمطلقه است (غلامی و بشولیده، 1390؛ شازیا[81]، 2001؛ لورنز[82] و همکاران، 2006)، براساسِ نظریۀ HGT این ایدۀ کاربردی استفاده شد که ارضانشدن نیازهای عاطفی زنان مطلقه باعث بروز اختلالات عاطفی همچون افسردگی و اضطراب می‌شود. برای مثال زمانی که نیازهای عاطفی ازقبیل نیاز به استقلال، دریافت توجه و ارائۀ توجه به دیگران، پیوند با جامعه بزرگ‌تر و... برطرف نشوند، زنان مطلقه درگیر علائم افسرگی یا اضطراب می‌شوند؛ بنابراین، سعی شد تا به زنان مطلقه که درگیر بیماری افسردگی و اضطراب بودند، کمک شود تا با شناسایی منابع وجودی خود سعی کنند نیازهای عاطفی خود را ارضا کنند. زمانی که این زنان توانستند با به‌کارگیری منابع وجودی خود همچون همدلی، خودمشاهده‌گری و ذهن آگاه و...  نیازهای عاطفی خود را ارضا کنند، به‌تدریج علائم افسردگی و افکار غیرمنطقی در آنان کاهش پیدا کرد و توانستند به زندگی عادی در جامعه برگردند؛ بنابراین، باتوجه‌به هم‌سوبودن نتایج پژوهش‌های گذشته و تبیین ارائه‌شده، می‌توان چنین نتیجه گرفت که اثربخشی درمان جدید HGT تأیید می‌شود. درپایان، باید اشاره کرد که باتوجه‌به بدیع‌بودن درمان  HGT نیازمند این است که در پژوهش‌های آینده بیشتر به این مقوله پرداخته شود؛ چرا که پژوهش‌های کمتری در این زمینه وجود دارد؛ پس توصیه می‌شود در پژوهش‌های آینده رویکرد ودیعه‌های انسانی با درمان‌های دیگر نیز مقایسه شود تا هم اثربخشی و هم توان این روش درمانی در مقایسه با دیگر رویکردهای درمانی مشخص شود. ازجمله محدودیت‌هایی که پژوهشِ حاضر با آن روبه‌رو است، مسئلۀ تعمیم نتایج پژوهش حاضر به جوامع مشابه باتوجه‌به نمونه‌گیری دردَسترس است که باید بااِحتیاط انجام گیرد. نکتۀ دیگر کمبود منابع فارسی دربارۀ رویکرد جدید ودیعه‌های انسانی است. باتوجه‌به نتایج مثبت اثربخشی رویکرد ودیعه‌های انسانی، پیشنهاد می‌شود پژوهشگران دیگرْ پژوهش حاضر را با دیگر رویکردها همانند طرحواره‌درمانی و شناخت‌درمانی بک بررسی و مقایسه کنند. همچنین، پیشنهاد می‌شود تأثیر این رویکرد نوین بر متغیرهای جدید نیز بررسی شود.

 

 

[1] Divorce

[2] Amato

[3] Jerskey et al

[4] Organization for Civil Registration of Iran

[5] Amato & James

[6]  Kitson & Morgan

[7] Johnson et al

[8] Idstad et al

[9] mental illnesses

[10] Afifi et al

[11] Storksen  et al

[12] Breslau et al

[13] depression

[14] Wells & et al

[15] Young et al

[16] Segal et al

[17] Levinson

[18] Jong.Meyer et al

[19] Turner

[20] Heene et al

[21] Abdul & Bifulco

[22] Kashdan & Rottenberg,

[23] Stress & anxiety

[24] Millar

[25] Irrational beliefs

[26] Fincham

[27] Ellis

[28] Dryden

[29] Rational. Emotional. Behavior therapy

[30] Emotional Disorders

[31] Harper

[32] Okhai

[33] Dryden

[34] Vernon

[35] Human Givens Therapy

[36] Human Givens therapy

[37] Griffin & Tyrrell

[38] Yates & Atkinson

[39] Erikson

[40] Neuro linguistic Programming

[41] LeDoux

[42] Libet

[43] Thoughts

[44] Activating agent

[45] Patternmatch

[46] Emotions

[47] Security

[48] Volition

[49] Attention

[50] Emotional connection to other people

[51] Connection to the wider community

[52] Privacy

[53] Status

[54] A sense of competence/achievement

[55] To be stretched

[56] Meaning

[57] Empathy

[58] Memory

[59] Dreaming

[60] Observing self

[61] Imagination

[62] Thinking brain

[63] Knowing brain

[64]  Burdett & Greenberg

[65]  Improving Access to Psychological Therapies

[66]  National Health Service

[67]  Adams

[68]  Andrews et al

[69]  Tsaroucha et al

[70] McLaughlin & Lothian

[71] Vollestad  et al

[72] Jones

[73] Zurawski & Smith

[74] Balkis

[75] Nelson

[76] Template

[77] Template

[78] Template

[79]. Adams

[80]. Tsaroucha et al

[81]. Shazia

[82]. Lorenz, Wickrama, Conger & Elder

خدابخش پیرکلانی، ر. و رحیم جمارونی، ه. (1392)، اثربخشی درمان ترکیبی شناختی‌ـ‌رفتاری و کاهش استرس مبتنی‌بر ذهن‌آگاهی در درمان یک مورد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، روا‌ن‌شناسی بالینی، 13(4)، 147-121.
رحیمی، چ. (1393)، کاربرد پرسشنامۀ افسردگی بک‌ـ‌۲ در دانشجویان ایرانی، روان‌شناسی بالینی و شخصیت، ۲(۱۰)، 188-173.
زاده‌حسن، ج، سراج خرمی، ن. (1398)، همبستگی بین هوش هیجانی، تکانش‌گری و باورهای غیرمنطقی با آمادگی به اعتیاد در دانش‌آموزان پسر مقطع متوسطۀ دوم، آموزش و سلامت جامعه، ۶(۴)، ۲۱۵-۲۲۲ .
ساعتچی، م.؛ کامکاری، ک. و عسکریان، م. (1389)، آزمون‌های روان‌شناختی، تهران: ویرایش.
شارف، ریچارد اس. (1387)، نظریه‌های مشاوره و روان‌درمانی، ترجمۀ مهرداد فیروزبخت، تهران: مؤسسۀ خدمات فرهنگی رسا.
صدری دمیرچی، ا؛ مجرد، آ. و پیرقلی کیوی، م. (1398)، مقایسۀ منبع کنترل، باورهای غیرمنطقی و جهت‌گیری مذهبی در زنان متقاضی طلاق و عادی شهر اردبیل در سال 1395، پژوهش در دین و سلامت، 5(4)، 87-73.
غلامی، ع. و بشلیده، ک. (1390)، اثربخشی معنویت‌درمانی بر سالمت روانی زنان مطلقه، مشاوره و روان‌درمانی خانواده، 1(3): 348-331.
فولادی، ا.؛ شاه‌نعمتی گاوگانی، ن. (1394)، بررسی علل طلاق در استان آذربایجان شرقی (تبریز)، جامعه‌پژوهی فرهنگی، 6(2)، 91-107.
فتی، ل.؛ بیرشک، ب.؛ عاطف وحید، م. و دایسون کیت، ا. (1384). ساختارهای معناگذاری/ طرحواره‌ها، حالت‌های هیجانی و پردازش شناختی اطلاعات هیجانی: مقایسۀ دو چهارچوب مفهومی، اندیشۀ رفتار، 11(3)، 312-426
مهاجر تبریزی، م. (1395)، مقایسۀ سبک‌های اسنادی، باورهای غیرمنطقی و تحمل پریشانی زنان مطلقه و زنان متأهل مراجعه‌کننده به کلینیک‌های مشاوره، دانش انتظامی گلستان، 7(28)، 173-163.
یعقوبی، ح. (1387)، غربال‌گری اختلالات روانی: جایگاه آزمون‌ها و نحوۀ تعیین برش و اعتباریابی، سلامت روان، 1(1)، 51-39.
Amato, P. R. (2010), Research on Divorce: Continuing Trends and New Developments, Journal of Marriage and Family, 72(3), 650-666.
Amato, P. R. & James, S. (2010), Divorce in Europe and the United States: Commonalities and differences across nations, Family Science, 1(1): 2-13.
Amato, P. R. (2000), The consequences of divorce for adults and children. Journal of Marriage and Family, 62(4), 1269–87.
Afifi, T. O., Cox, B. J. &  Enns, M. W. (2006), Mental health profiles among married, never-married, and separated/divorced mothers in a nationally representative sample, Social Psychiatry Psychiatric Epidemiology, 41(2), 122–9.
Abdul, K. N. & Bifulco, A. (2011), Vulnerability life events and depression amongst Moslem Malaysian Women: Comparing those married and those divorced orseparated, Soci.Psychiatric Epidemiology, 46(9), 853-862.
Adams, S. (2017), Human Givens Rewind Treatment for PTSD and Sub-threshold Trauma, Thesis submitted for the degree of Doctor of Psychology (PsyD), at the University of Leicester.
Andrews, W. P., Wislocki, A. P., Short, F., Chow, D. & Minami., T. (2013), A Five-Year Evaluation of the Human Givens therapy using a practice research network, Mental Health Review, 8(3), 165-176.
Breslau, J., Miller, E., Jin, R., Sampson, N. A., Alonso, J., Andrade, L. H. & et al. (2011), A multinational study of mental disorders, marriage, and divorce, Acta Psychiatr Scand, 124(6), 474–86.
Dryden. W. (2009), Rational- Emotive Behavior Therapy Distinctive Features, Routledge press.
Ellis, A., Sichel J. L., Yeager, R. J., DiMattia, D. J. & DiGiuseppe, R. (1989), Rational-emotive couples therapy, Pergamon Press.
Ellis, A. (2001), Overcoming destructive beliefs, feeling, and behavior. Amherst, NY: Prometheus Book, 532-533.
Fincham, F. D. (2003), Marital conflict: Correlates, structure, and context, Current Directions in Psychological Science, 12(1):23-7.
Griffin, J. & Tyrrell, I. (2003), A new approach to emotional health and clear thinking Chalvington, East Sussex: Human Givens Publishing.
Griffin, J. & Tyrrell, I. (2004), Human Givens: A new approach to emotional health and clear thinking. Chalvington, East Sussex: Human Givens Publishing.
Griffin, J. & Tyrrell, I. (2006), How to Master Anxiety: All You Need to Know to Overcome Stress, Panic Attacks, Trauma, Phobias, Obsessions and More, Chalvington, East Sussex: Human Givens Publishing.
Griffin, J. & Tyrrell, I. (2008), An Idea in Practice: Using the Human Givens Approach, Chalvington. East Sussex: Human Givens Publishing.
Heene, E. A., Buysse and Oost, P. (2003), A categorical and dimensional perspective on depression within a nonclinical sample of couples, Family Process, 42(1), 133-149.
Hmiadi, N. K., Bashildeh, M., Eydibaygi, H. & Dehghanizadeh, Z. (2012), The effectiveness of religion orientation of CBT psychotherapy on depressions widow, Counseling Family Psychotherapy, 52(1), 54-64.
Idstad, M., AskTorvik, F., Borren, I., Rognmo, K., Roysam, E. & Tambs, K. (2015), Mental distress predicts divorce over 16 years: the HUNT study. Public Health ,15(320), 1-10.
Johnson NJ, Backlund E, Sorlie PD, Loveless CA. (2000).Marital status and mortality: The National Longitudinal Mortality Study. Ann Epidemiol, 10, 224–38.
Jong-Meyer, R. B., Beck, K. & Riede. (2009), Relationships between rumination, worry, intolerance of uncertainty and metacognitive beliefs, Personality Individual Differences, 46(4), 547-551.
Kashdan, T. B. & Rottenberg, J. (2010), Psychological flexibility as a fundamental aspect of health, Clin Psych Rev, 30(7), 865-78.
Kitson, G. C. & Morgan, L. A. (1990), The multiple consequences of divorce: A decade review, Journal of Marriage and Family, 52(4): 913-24.
Levinson, D. F. (2006), The genetics of depression: A review. Biological Psychiatry, 60(2), 84-92.
Lorenz, F. O., Wickrama, K., Conger, R. D. & Elder, G. H. (2006), The short-term and decade-long effects of divorce on women's midlife health, Journal of Health and Social Behavior, 47(2),111-125.
Millar, P. M. (2006), Anxiety in children of divorce, The Whitman Journal of Psychology, 10(1), 36-39.
McLaughlin, W. & Lothian, S. (2010), An in-depth phenomenological study of the effect that knowledge of Human Givens has within executive coaching, International Journal of Evidence Based Coaching and Mentoring Special Issue, 4(1), 83-94.
 
Nelson, R. E. (1977), Irrational beliefs in depression, Journal of Consulting and Clinical Psychology. 45(6), 1190‐1.
Okhai., F. (2010), Human givens psychotherapy, The Arab Journal of Psychiatry, 21(1), 9-28.
Pirmoradi, M. R., sadeghipoya, F., Tabatabaee rad, M., Veisy, F., Gheitarani, B., Davoodi, R. & Ghahari, Sh. (2016), Comparison of Anxiety, depression and Emotional Self-Regulation in normal and Women, International Journal of Tropical Medicine, 11(5), 159-164.
Panahifar, S., Yousefi, N. & Amani, A. (2014), The effectiveness of schema-based couple therapy on early maladaptive schemata adjustment and the increase of divorce applications adaptability, Journal of business & management review, 3(9), 339-345.
Sotoudeh, H. (2018), Social Psychology, 19th Edition, Tehran: Avaye Noor.
Shiralinia, K., Cheldavi, R. & Amanelahi, A. (2018), The effectiveness of compassion-focused psychotherapy on depression and anxiety of divorced women, Journal of Clinical Psychology, 10(1), 9-20.
Storksen I., Roysamb, E., Moum, T. & Tambs, K. (2005), Adolescents with a childhood experience of parental divorce: a longitudinal study of mental health and adjustment, Journal of Adolescence, 28(6), 725–39.
Stutzer, A. & Frey B. S. (2006), Does marriage make people happy, or do happy people get married? The Journal of Socio-Economics, 35(2), 326–347.
Segal, Z. V., Williams, J. M. G. & Teasdale, J. D. (2002), Mindfulness-based cognitive therapy for depression: A new approach to preventing relapse, New York: Guilford press, 78-122.
Shazia, N. (2001), Psychological reaction to divorce of divorced women, (PhD thesis), University of Karachi, Karachi.
Turner, H. A. (2006), Stress Social resources and depression among never-married and divorced rural mothers, Rural Social, 71(3), 479-504.
Tsaroucha, A., Kingston, P., Stewart, T., Walton, L. & Corp N. (2012), Assessing the effectiveness of the ‘‘human givens’’ approach in treating depression: a quasi experimental study in primary care, Journal of Mental Health Review, 17(2), 90-103.
Vernon, A. (2003), Rational- Emotive Behavior Therapy, In Capuzzi, D. & Gross, D. Counseling and psychology therapy, Columbus, ehio Uppersaddle Riever New Jersy.
Vollestad, J., Sivertsen, B. & Nelsen, G. H. (2011), Mindfulness-based stress reduction for patients with anxiety disorders: Evaluation in a randomized controlled trial, Journal of Behavior Research and Therapy, 49(4), 281-288.
Wells, K. B., Stewart, A., Hays, R. D., Burnam, M. A., Rogers, W., Daniels, M. & et al. (2009), The functioning and well-being of depressed patients- Results from the medicaloutcomes study, The Journal of the American Medical Association, 262(7), 914-919.
Young, J. E., Rygh, J. L., Weinberger, A. D., & Beck, A. T. (2008), Cognitive therapy for depression, In Barlow, D. H, editor. Clinical hand book of psychological disorders. New York: Guilford Press, 250-306.
Yates, Y., & Atkinson, c. (2011). Using Human Givens therapy to support the well-being of adolescents: Pastoral Care in Education, An International Journal of Personal, Social and Emotional Development, 29(1): 35-50.
Zurawski, R. M. & Smith, T. W. (1987), Assessing irrational beliefs and emotional distress: Evidence and implications of limited discriminant validity, Journal of Counseling Psychology, 34(2), 224-7.